پرنيان جوني پرنيان جوني ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

نفس من و بابا

هشت ماهگيت مبارك ماماني

سلام عروسك ماماني  امروز 29 بهمن ماهه و شما هشت ماهت تموم شد و وارد نهمين ماه از زندگي پر بركتت شدي نفسم .  الهي قربونت برم الهي كه 80 ساله بشي ماماني  من و بابايي يك دنيا دوست داريم و به وجودت افتخار مي كنيم . روزي هزار بار خدا رو شكر مي كنم كه تو رو داريم . تو بهترين هديه خدايي  گل نازم  چند روزي هست كه لثه هاي خوشگلت درد مي كنه . پستونكت رو با حرص گاز مي گيري . من هم هر روز به عشق ديدن مرواريدهاي قشنگت لثه هات رو بازديد مي كنم . الهي كه راحت دندونات جوونه بزنه عسلم . درد و بلات به جونم عزيز  پرنيانم  ديشب كه من و بابايي شام مي خورديم تا ازت غافل مي شدم هجوم مي آوردي توي بشقاب . ماماني...
30 بهمن 1392

شيرين كاريهاي جديد دختركم

سلام عشق ماماني  مامان جونم امروز يكي از روزهاي قشنگ و پر از انرژي خداست . توي اين روزهاي خوب روزي هزار بار خداي مهربون رو شكر مي كنم كه فرشته كوچولويي مثل تو رو به من هديه كرد و نعمت مادر شدن رو به من بخشيد . بودن تو بهترين و بزرگترين لطف خداست كه شامل حالم شده . الهي كه بتونم مامان خوبي برات باشم دخملم . عروسك دوست داشتني مامان   اين روزها خيلي بلا شدي مامان . ساعت خوابت خيلي كمتر شده . شيطنتهات زياد . من و بابايي هم كه لذت مي بريم و روزي هزار بار خداي مهربون رو ستايش مي كنيم به خاطر همچين لطفي كه به ما كرده . جديداً ياد گرفتي قشنگ دست دستي مي كني . عاشق دالي بازي هستي . هنوز هم عقبي چهار دست و پا مي ري و هيچ تل...
26 بهمن 1392

بدون عنوان

پرنيانم  دخمل قشنگم امروز هم هوا سرد و برفي و دلگيره . آخه امروز يك پدر مهربون براي هميشه آسموني شد و رفت پيش خدا . صبح كه به الهام و مهديه زنگ زدم. بچه هاي طفل معصوم خيلي گريه كردند . اي كاش الان پيششون بودم . خيلي تنهان . خداي بزرگ همه پدر هاي مهربون رو حفظ كنه و همه اون هايي رو هم كه آسموني شدند ببخشه و بيامرزه. به ياد باباعلي مهربون دخترخاله هاي عزيزت مهديه و الهام ، كه امروز براي هميشه از پيش ما رفت و آرام گرفت. من نتونستم ببینم  بابارو تو قبر می ذارن  ای خدا بگیر چشامو  بلکه  این روزو نبینم   بده دستاشو بمن   بکشم روی سرم   تو نباشی من می میرم...
20 بهمن 1392

لپ گلي ماماني ....

سلام عشق ماماني  دختر قشنگم آخر هفته گذشته هوا خيلي سرد بود و برف قشنگي اومد . ماماني هم به خاطر اينكه شما سرما نخوري از بابا جون خواهش مي كردم شما رو از خانه بيرون نبره  و روز اول زود مرخصي گرفتم اومدم پيشت ولي چهارشنبه به خاطر اينكه مامان بزرگ و آقاجون مجبور شدند بره بم پيش خاله جوني ، خاله كوچيكه مهربون مرخصي گرفت و زحمت كشيد پيش شما موند تا ماماني بيام كنار دختركم .به خاطر همين بابايي مجبور شد شما رو توي برف ببره خونه مامان بزرگ . از اونجا كه پوست عروسكم حساسه باد سرد باعث شده بود پوست صورتت خشك بشه و قرمز و به قولي دختر ناز ماماني لپ گلي بشه .  عروسك دوست داشتني مامان  ماماني هم بد موقع هوس كردم ...
20 بهمن 1392

روزهاي سرد برفي ..........

پرنيانم  سلام دخمل گل ماماني .امروز صبح كه از خونه اومد بيرون به مقصد اداره بدجور استرس گرفتم آخه عشق من برف داره مياد بدجور ! ولي خيلي ذوق زدم تنها استرسم تويي دخمل گلم. از ديشب آسمون برفي و  زمين خدا سفيد پوش  شده .  مهربون مامان برف خيلي قشنگه انشاله زنده باشيم سال آينده حتما مي برمت برف بازي و باهم آدم برفي درست مي كنيم .  قشنگ ترينم دوست داشتم الان كنارت بودم . خداي مهربون نگهدارت باشه . دعا كن ماماني بتونم زود بيام پيشت تا بابا مجبور نشه شما رو ببره خونه مامان بزرگ توي اين برف و سرما . آخه مي ترسم بخوريد زمين . ماماني آنقدر با ترس قدم بر مي داشتم كه مبادا بخورم زمين    فرشته من  ...
16 بهمن 1392

شيطنت هاي دختركم

عروسكم سلام  چهارشنبه با هم رفتيم عروسي پسر عمو ماماني. چون باباحجت سركار بود ما مجبور شديم با دايي اصغر جوني و آقاجون اينا بريم . جاي بابا حجت خيلي خيلي خالي بود و من هم نبودش رو خيلي احساس مي كردم ولي طفلي مجبور بود بره سركار .  مهربونم  از وقتي كه راهي شديم دائم دعا مي كردم كه شما نه اذيت بشي و نه مامان جون رو اذيت كني. خدا رو شكر شما هم حسابي خانوم  بودي و مامان جون رو شرمنده كردي . در طول مسير كه بيشتر خواب بودي وقتي هم كه بيدار شدي  براي خاله جون و زندايي حسابي دلبري مي كردي . عروسك دوست داشتني ماماني  وقتي رسيديم سالن با تعجب به اطراف نگاه مي كردي . الحمدلله با هيچ كس غريبي ...
12 بهمن 1392

فرشته نازم

سلام فرشته كوچولوي ماماني  امروز پر از انرژي هستم و خدارو شكر ميكنم كه هديه اي به زيبايي تو به ما داده . مهربونم وجودت توي خونه براي من و بابا جون نعمت بزرگيه . شما روز به روز شيرين تر مي شي و دل كندن ازت برام سخت تر مي شه . صبحها كه مي خوام بيام اداره آنقدر مي بوسمت البته با ترس كه مبادا از خواب بيدار بشي. عروسك دوست داشتني من  ديروز براي اولين بار بهت يك قاشق كوچولو ماست دادم . خيلي خوشت اومد و از خنده هاي شيرينت معلوم بود كه خيلي دوست داري . دلم مي خواست ازت عكس بگيرم ولي چون باباجون نبود نمي شد . مهربونم  ديشب ماماني مي خواستم نماز بخونم ولي تو عزيز دلم نمي گذاشتي و با اون دستهاي خوشگلت مهر و تسبيح ماماني...
12 بهمن 1392